سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان

درزمانهای قدیم جوانی بنام محمد بیکس وبیخانمان بود با خود عهد کرده بود مقداری پول دارد تمام شود در انجا ماندگار شوم ودر یک شهردرقهوه خانه ای پولش تمام میشود وموضوع صاحب قهوه خانه مطرح وقرار میشود فقط برای شکمش کار کند بعداز مدتی اوستا به محمدپیشنهاد

 

ازدواج دهد ومحمد میگویدمن کارگربی چیز هستم واوستا با اصرار محمد را به مکانی در شهرمحل گذر دختران دم بخت وزنان بیوه هدایت میکند وایشان از یک دختر خوشش میاید ومحل زندگیش وکار خودرا به دختر میدهد وفردای ان روز از طرف حاکم محمد فرا خوانده ودر حضور وزیروامنای دولت وتوسط روحانی وقاضی شهر که امام جمعهوجماعات نیز بودعقددختررا برای محمدجاریکردندوبه همین سبب امکانات زندگی مسکن جهیزیه وسرمایه کار به محمد هدیه کردند

مشروط به اینکه هیچ وقت از نمازهای جماعت ظهر وجمعه غیبت نکند وگرنه اعدام محکوم میشودمحمد از خداخواسته هرروزدر نمازهای جماعت شرکت میکردچون این همه نعمت نصیبش شده است اما یکروزی گول شیطانراخورد وبا خود گفت یک روز نماز جماعت نروم

در میان انهمه جمعیت که خواهدفهمیدولی فردای انروز از طرف دربارفراخونده شدوعلت غیبت واینکه اعدام خواهدشداما سه روز در هرروز هرچه بخواهد عمل خواهدشد ومحمد برایبار اول خزانه شاه را طلب م?کند ودستورتحو?ل خزانه به محمد داده م?شود ومحمد

غافل از اینکه پس از دوروز خواهد مرد اما روز بعد محمد دختر شاه را برای همسری

میخواهد وچون عدالت باید اجرا شود عقد دخترحاکم را برای محمد جاری میکنند اما دخترحاکم

به محمد میگویدبه خاطریک روز نباید این کاررا میکرد ولی یک راه حل نشانت میدهم تا نجات پیدا کنی....

اما در روز سوم محمد اخرین خواسته خودرا میباید مطرح کند حاکم وزیروقاضی منتظر...

درخواست محمد بودند که محمد گفت اگر حق بامن است با این پتک اهنی که در زیر پالتو ی من

هست به هرکدام از شما 3نفر یک ضربه خواهم زد..اما چون جان شیرین است قاضی زرنگی رو به حاکم کردوگفت

قربان من یادم امد که درهمانروزمحمدراحین ورود درحیاط مسجددیدم خوب قاضی از مردن

نجات پیداکرد وز?ر نیز گفت قربان من نیز محمدرا حین وضو گرفتن دیدم وزیر نیز از مردن

نجات پیدا کرد اما حاکم نیز گفت راستی یادم امد من بعداز اتمام نماز با محمد دست دادم

ومحمدی که پول تو جیبی نداشت با وجود اجرای عدالت صاحب دوزن وثروت زیادی بدست اورد این مقررات برای همه یکسان بودوهرجوانی که زن میگرفت صاحب تمام امکانات رفاهی میشد وهیچ فاصله طبقاتی نبود ومحمد از مرگ نجات پیداکرد وبا خود وخدا عهد کرد

تا حد توان نمازجماعت را ترک نکند

ول? خ?ل? هابخاطر نمازموجب میشودخانواده ای را از نان خوردن بیاندازد

 

 

 

4/4/1389